.

أَسْتَوْدِعُکَ اللَّهَ وَ أَسْتَرْعِیکَ

حال من مثل یتیمی ست که هنگام دعا

به فراز «بابی انت و امی» برسد...

علی عطری

  • من؟ تو؟

همه ی روزهای خدا قشنگ هستند ...

اگر با نماز و یاد او در اول صبح آغاز شوند...

به قول «جلال» در «خسی در میقات» که چه زیبا گفت:

« بزرگترین غبن این سالهای بی نمازی از دست دادن صبح ها بوده،

با بویش، با لطافت سرمایش، با رفت و آمد چالاک مردم،

پیش از آفتاب که برمی خیزی انگار پیش از خلقت برخاسته ای...»

گاهی وقتها خودمان خراب میکنیم قشنگیش را...!

********************************

بدترین ضربات در قشنگترین لحظات به آدم وارد می شوند!

ذات دنیا همین است...

مثال ساده اش اینست که گرم خنده میشوی...خودت را رها میکنی از غم و غصه که ناگاه....!

  • من؟ تو؟

همه چیزمان، همه کسمان، دار و ندارمان تویی!

و من این را میدانم ولی نمیفهمم!

فرق است بین دانستن و فهمیدن!

یک وقت است شما علم به موضوعی داری، مثلا میدانی فلان دارو را مصرف کنی معتاد میشوی، ولی این کار را میکنی!

اینجاست که میگویند میدانست ولی نمیفهمید، یقین نداشت!

من هم همینم... 

بسیار بسیار دیده ام، اصلا همه دیده اند که گاهی مشکلات چطور حل میشوند

نگرانی که فلان اتفاق نیفتد، دلت شور می زند، ناراحت میشوی، تمرکزت را از دست میدهی، ناامید میشوی

ولی لحظات آخر چنان ورق عوض میشود که انگار نه انگار....

خوشحال میشوی، ذوق میکنی ...

ولی!

باید ناراحت شوی، باید متاسف باشی ...

چون!

اعتماد نکردی و نداشتی به خدایت، توکل نکردی و نداشتی به معبودت

بیخود ذکر زبانمان ان شاء ا... است،

این کلمه قداست دارد، بزگتر از فهم ماست، نباید به این راحتی خرج شود....

به دوستت میگویی ما کسی را نداشتیم پیگیر کارمان شود

کسی را نداشتیم به فکرمان باشد

این همه استعداد را اگر کسی داشت ...

شاگرد اول ارشد شده ایم، کلی رزومه پژوهشی داریم

نه از این رزومه های صد تا یک قران! کار کرده ایم، زحمت کشیده ایم، بیخوابی کشیده ایم ...

ولی به خودم میگویم کمی صبر ....! روزی از جایی می رسد که فکرش را نمیکنی!

  • من؟ تو؟

بسم الله الرحمن الرحیم

خسته رسیده ام!

شده ام بازیچه ی دنیا ... هرجا که میخواهد دارم میروم و باید بروم!

سالی که در گذر است برای همه یک سال است اما برای من گویی ده سال گذشته!

امروز با کسی می آمدم، بعد از کمی صحبت،

گفت: مجردی یا متاهل؟

گفتم: مجرد

گفت: چند سالته؟

گفتم: حدس بزن؟

گفت: 62

گفتم: نه متولد ** هستم

گفت: جدی؟؟

گفتم: شوخیم چیه، تو چند سالته؟

گفت: حدس بزن

گفتم: 66 یا 67

گفت: آفرین زدی به خال، ولی اصن بهت نمیاد متولد ** باشی

گفتم: اتفاقا خوبه که مرد قیافش بیشتر از سنش نشون بده

این را گفتم در حالی که دردها کار خودشان را کرده اند ....

  • من؟ تو؟

امشب قالب را با مشکی ست کرده ام ...

اصلا آدمی رنگ را با دردش ست می کند!

خلاصه می کنم حرفهایم را... نایی نمانده!

چیزی که فوران می کند از درون است و به بیرون می ریزد!

حرفهای ما فوران کرده ولی در سینه مدفون شده اند!

.

.

.

.......

  • من؟ تو؟

هر کس به جز تو رو انکار می کنم

من عاشق توام اقرار می کنم...

+

  • من؟ تو؟

خودت شدی و خودت!

بعضی ها زودتر مرد میشوند!

البته این مرد بیشتر معنایش درد است!

پس جمله ی صحیحش میشود:

بعضی ها بیشتر درد میشوند!

ما صفا میکنیم با دردمان!

ما از دردمان میخواهیم بالا برویم!

ما دردمان را پله ای برای ترقی میدانیم!

اصلا بزرگان با درد بالا رفته اند!

ما هم دستاویزش میکنیم گرچه بالا رفتنی نیستیم چون اصولا درک و شناخت نداریم...!!!

چقدر این آرامش خوب است... تا الآن نمیدانستم کلمات هم انقدر قشنگ و پرمحتوا هستند!

هر کلمه ای را باید در موقعیتش قرار گرفت تا فهمید... مثل همین آرامش!

مصطلح شده آرامش قبل از طوفان!

اما من میگویم آرامش بعد از طوفان!

آرامش را تنها بعد از طوفان میتوان درک کرد ....!

  • من؟ تو؟

امروز (دقیق ترش دیروز) هم از آن روزها بود....!!!

از اول صبح حس مذکور افتاده بود به جانم...

بعضی وقتها قشنگ هم می شود!

آهنگِ «بازم دلم گرفته تو این نم نم بارون» هم با بارانی که اینجا میزند قشنگترش کرده بود حسم را!

البته مخاطب من با این آهنگ فرق دارد!!!

خدا همین نزدیکیاست....

  • من؟ تو؟

دنیا و مافیها را ببین... گاهی سفت و سخت میروم پیشان و گاه یک نگاه کافیست برای پی بردن به بی ارزشیشان...

ای کاش این فهمیدن و این توجه همیشگی بود، لحظه به لحظه...

دنیا بی تو را میخواهم چکار...

همین صبر و سکوتت است که میسوزاند، آخر حرفی هم تو بگو جان من ... همین نگفتن ها آتش به دل میزند

 

  • من؟ تو؟

گاهی وقتها بعضی ها می مانند و خودشان...

گاهی وقتها روزگار بدجور سر به ناسازگاری می گذارد...

  • من؟ تو؟