تا کجا؟!
همیشه وقتی اول راهی، سبکی، پاک پاک، انگار میخواهی خانه ای را در زمینی خالی بنا کنی، تازه کارت میخواهد شروع شود!
من اما اول راهم و انبوهی از کارهای نکرده!
محور مختصات را که در نظر بگیری من حرکتم را از اعداد منفی شروع کرده ام به سمت صفر! تا بعد بروم به سمت اعداد مثبت
زندگی بر من سخت گرفته!
وقتی چند سال زحمت میکشی و میرسد زمانی که قرار است بگیری دستمزد این همه زحمت و خستگیت را اما ناگهان با اتفاقی همه را از دست میدهی چه حالی پیدا میکنی؟ با خودت فکر نمیکنی که پس این چند سال رنج و زحمت چه میشود؟ این عمر که رفته چه؟ با چه فکری جز این که قرار است بهترش را بگیرم می توان سر کرد و ادامه داد؟ عجیب دنیاییست!
گاهی وقتها میخواهم خودم را رها کنم از این همه کار، از این همه فکر، سبک بشوم، آرام بشوم، مثه بچه های چندساله ای که در کوچه ها بازی میکنند، فارغ از همه ی غم ها، اما باز هم میخواهم بروم در دل این مسیر، میخواهم ادامه دهم، ببینم تا کجا میتوان رفت و اساسا تا کجا می توان کشید؟!!
- ۹۴/۱۲/۱۶