شناخت!
گاهی وقتها تهمت هایی نثار آدم می شود که فقط خدا «حق» را می داند!
بیخیال نگاه ها می شوی...
راستش حوصله ی توضیح دادن به جماعتی که نمی فهمند را نداری!
اگر حرف می زدی یک جور می زدندت و حالا هم که نزدی جور دیگری!
عاقبت چه میشد کرد؟! میمانی در برزخ!
بعضی ها با این که سنی ندارند مسائلی را درست می فهمند که مسن هایش در درک آن ها کج فهمند!
دلت می سوزد برای کسی که ندانسته و از روی سادگی کاری را انجام می دهد
اما تهمت هایی می شنود که انگار یک فرد زیرک، دانسته آن کار را انجام داده!
«حق» نیست!
و این قضاوتم در سطر بالا را تنها خدا می فهمد!
شکر که بی خدا نیستیم و می دانیم که عالِمی در مقام قضاوت هست!
اما دلم بیشتر می سوزد برای کسانی که به عنوان همراه می سوزند!
چون نمی توانند بگویند که: «ساده است، ندانسته خبطی هر چند کوچک و بی ارزش کرده»!
و اما گذر زمان...
گذر زمان...
داستان را رو می کند!
داستانی که شاید عده ای را روشن می کند که قضیه از چه قرار بوده!
اما باز هم این وسط
همراه ها می سوزند اینبار به خاطر داستان...!
بگذریم که...
.
.
.
روز عرفه است...
«اَلْحَمْدُ لله الَّذى لَیْسَ لِقَضآئِهِ دافِعٌ وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ»
- ۹۴/۰۶/۳۱