برادر ...
داستان عجیبی بود ...
داستان دیشب را میگویم که کسی تعریفش میکرد
مداحی در حرم حضرت ابالفضل (ع) مشغول مداحی بود که مردی میان سال داد و فریاد راه انداخت که آقا بس است این دروغ ها ...
کی گفته عباس حاجت می دهد؟ کی گفته عباس شفا می دهد؟ همه اش دروغ است...
مجلس بهم میریزد... مداح مرد را به کناری میکشد که حاج آقا ان چه حرفیست که میزنی ...
مرد میگوید بعد از 25 سال صاحب فرزند شدم، نوزده ساله است که رفته به کما، آمدم اینجا که شفایش را بگیرم، وقتی رسیدم زنگ زدند که پسرت مرده...
مداح چیزی نمیگوید... می روند.. فردایش مرد مجدد به حرم می رود و مداح را میبیند، شروع میکند به گریه و داد و فریاد..
مداح میگوید دوباره چه شده؟
میگوید امروز همسرم رفته به سردخانه که تنها پسرمان را دوباره ببیند... از کشوی سردخانه درش می آورند... میبیند بخار نشسته روی نایلون ...
پسر به هوش می آید و در اولین کلام به مادرش میگوید:
" آقایی آمد و گفت به پدرت بگو من قبلا یکبار آبرویم رفته، او دیگر آبرویم را نبرد ....."
....................................................................
آقای من میدانی در دلم چه خبر است ....
- ۹۴/۰۳/۰۲